|
عجله دارم، دیرم شده. تا نیم ساعت دیگر باید جای دیگری باشم و جای پارک نیست. ماشین را سر میدهم جایی که درست مقابلش نوشتهاند مقابل پل توقف نفرمایید. شماره موبایل را مینویسم روی کاغذ کوچکی، زیرش مینویسم زود برمیگردم و میگذارم زیر برفپاک کن. منشی، قبض را که از دستم میگیرد آب دهانم را قورت میدهم و در شیشهی عینکش به انعکاس صفحه مانیتور نگاه میکنم. حتماً شمارهها را چک میکند و حتماً حافظهی آن چنانی هم ندارد که چند بار قبض را نگاه میکند و بعد مانیتور را و بعد از همهی اینها اسمم را میگوید. هه، اسمم که روی قبض هم بود. بله خودم هستم. خیال میکنم همین الان جواب را به من میگوید. چند دقیقه منتظر بمانید. و لبخند میزند. مینشینم روی صندلی آن طرف سالن. جای کوچکی است، پر از بولتنهای جور و واجور بهداشتی. زنی هم 30-35 ساله آنطرفتر نشسته که شاید او هم منتظر جواب آزمایش باشد. از میزکوتاه روبرو بروشور کوچکی برمیدارم که درشت رویش نوشته ایدز، بعد سه تا نقطه گذاشته و زیرش نوشتهاست راههای انتقال و پیشگیری. در صفحه اول چند تا عکس هست و چند تا راه انتقال که یکیاش واقعاً گویا نیست. همان یکی را نگاه میکنم و یادم میآید که ایدز مال آدم بدها است. منشی اسمم را صدا میزند. آب دهانم را قورت میدهم. بروشور را میگذارم روی میز و پیش از آن که از جایم بلند شوم فکر میکنم اگر جواب آزمایش مثبت باشد، محکم با مشت بکوبم به صورت برافروختهی کسی که ماشین را مقابل درب خانهاش پارک کردهام. و بعد آرام، برانم به سمت دریا... |
|